| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
<-PollItems->
<-PollName->
Alternative content
Template By: NazTarin.Com
فال حافظ
قالب های نازترین
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان باند سیاه و آدرس band-black.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
یه روز بعد از مدرسه رفتیم پارک نشستیم رو نیمکت ها تا خستگیمون در بره.ما هرروز بعد از
مدرسه یه ربع میرفتیم پارک.یه پسره که چند سال از ما بزرگتر بود اومد و گفت چرا اینجا
نشستید؟من گفتم چون پارک بابامه.اونم فکر کرد من از این بچه تهرونی های سوسولم
یه سیلی محکم زد تو گوشم که برق از سرم پرید.من اگه یهو کتک بخورم جوابشم یهو میدم.
بلند شدم و گردنشو با دست راستم گرفتم.تازه فهمید من هم قد خودشم.چنان مشتی
زدم تو شکمش که دیگه نفسش بالا نمیومد.میخواستم بازم بزنمش که میلاد منو گرفت
و اون فرار کرد.فردای اون روز ما حدس میزدیم که با رفیقاش تو پارک منتظرمونه برای همین
یه گله از گردن کلفتای مدرسه رو بردیم اونجا.حدسمون درست بود اون با دوستاش اومده
بود.ولی مشکل اینجا بود که همه ی اونها ریش و سبیل داشتن!
سعید همونوقت زنگ زد به داداشش و اونم گفت 5 دیقه دیگه اونجام.اون زمان داداش سعید
داشته از هنرستان تعطیل میشده که با یه گله از دوستای موتوریش میاد اونجا و وقتی میبینه
پسره داره به سعید فحش هرزه میده میره وسط و اونها هم میان وسط حالا دعوا!!!!
تو اون هیری ویری داداش پسره به داداش سعید گفت کله تو میکنم تو اگزوز ماشین که سیاه بشه!
ما اینقدر خندیدیم که هیچی از دعوا نفهمیدیم.بعد از نیم ساعت دعوا و فحش و عربده
یهو یه مرد میانسال از اتوبوس پیاده شد و اومد وسط یکی زد تو گوش داداش سعید و گفت
برو گمشو خونه!اون هی کیگفت بابا ولم کن ولی باباش بازم زد تو گوشش و داد زد برو خونه!
بعدش پلیس اومد و بابای سعید با بابای پسره درگیر شدند و بابای پسره گفت بچه ی تو میاد
اینجا دختربازی میکنه به من چه؟آخه اون زمان که میرفتیم پارک دخترای دبیرستانی تعطیل
میشدند و از پارک رد میشدند ولی ما کاری به اونا نداشتیم.بابای سعید گفت آخه مسلمون
اینا قیافشون به دختربازی میخوره؟نمیدونم کی بود بلند گفت بلهههههههه!
ما زیر لب خندیدیم.بعد پیرمردی که به چمن ها آب میداد گفت راست میگه یکیشون با موتور
میاد جلوی دخترا میپیچه.من به سجاد گفتم امیرحسین کو؟ گفت منم میخواستم همینو بگم.
دیدیم امیرحسین قبلا فرار کرده!خلاصه هر هفت نفرمون رفتیم کلانتری و تعهد دادیم.
فرداش رفتیم مدرسه و با امیرحسین اینقدر خندیدیم!!
نظر یادتون نره
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
|
![]() |
|
||
![]() |
![]() |
![]() |
صفحه قبل 1 صفحه بعد